آن مخدرهی اهل سیاست، آن مستورهی عشق ریاست، آن رابعهی ثانی، ولیدهی شیخ علی دوانی، آن گمشدهی وصال، آن نساء برتر از رجال، آن اهل قیل و قال، آن همیشه در اوهام، عیال مکرمه شیخ الهام، آن صاحب علت، آن «منزل» سخنگوی دولت، آن راقم ستونهای چند وجبی، بانو فاطمه خاتون رجبی، آتشبار مخفی دولت بود و به جاروی قلم همه کس مینواخت.
اگر کسی گوید ذکر او در صف رجال چرا کردهای گویم که خواجه انبیا علیهمالسلام میفرماید: ان الله لاینظر الی صورکم الحدیث. کار به صورت نیست به نیت است. و نیت او همانا بسی مردانه بود، چه بسا بیشتر.
و شیخ محمود در ذکر او فرموده است: شگفتا مردی است این رجبخاتون همسر سید الهام. چنان مردانگی دارد که گاه بیاختیار وی را سید رجب خوانیم و همسرش را الهام جونم اینا.
نقل است که رجب خاتون در ایام شباب به شیخ الهام رسید که مشغول کتابت مصحفی در باب سخنوری بود. فرمود: چه کنی یاشیخ؟
شیخ الهام گفت: تو ندانی، اینها قیل و قال است.
پس رجب خاتون آن مصحف بگرفته در آب انداخت و گفت: این هم قیلی ویلی است. شیخ الهام دژم شد که: چه کردی ضعیفه؟ شانس آوردم که کاغذش واترپروف بود.
پس آن دو به خوبی و خوشی با یکدیگر زیستند و یک درمیان سخنگویی دولت بکردند.
نقل است که اول مرتبت در صبح مینبشت و یالثارات. چون شیخ محمود بر جمیع شیوخ و کبار ظفر یافت، آن مخدرهی مستوره از پس پرده برون شد به یاری شیخ. پس چادر به میان بست و مصحفی طویل بنوشت با عنوان: «تذکرة الپرزیدنت فی الشرح المقامات و المناقب الشیخ محمود و هو معجزة الثالث الف و التکفیر و الکوبش کلهم اغیار بالتوپ و الضرب و الشتم و الاردنگ».
و مشایخ بسیار جمع شدند و از تاویل چنین مصحفی عاجز بمانند و بسیار از این فیوض معانی به فیوزپرانی افتادند.
بنا به اعتراف موافق و مخالف چنان شیخ محمود دل و دیدهای او پر کرده بود که خود را گم کرده و کس جز او نمیدید و میگفت: «فی البصری شیخ محمود ولاغیر». بیت:
به دریا بنگرُم دریا ته وینم
به صحرا بنگرُم صحرا ته وینم
عجب بیلبورد توپی چاپ کردی
که هر جا بنگرُم تنها ته وینم
وی را گفتند: «حضرت عزت را دوست داری؟» گفت: «عزت نمیدانم کیست ولی غلامحسین و محمود یه چیز دیگهن».
و گفت: هاشمی و رضایی و خاتمی و کروبی و معین و ناطق نوری و لاریجانی و توکلی و قالیباف و بقیه باید از بین بروند.
و گفت: ای اهل دنیا! تنها سه کس از شما به بهشت میرود و مابقی به جهنم. اولی شیخ محمود، دومی سخنگوی شیخ محمود و سومی منزل سخنگوی شیخ محمود.
و گفت: همهی عالم خائنند جز شیخ محمود و همه چیز توطئه است.
پس چون این گفت ندایی بیامد که: قاسم! اون تفنگ منو بیار.
و گفت: در این دیار تنها منم که گرایشات (گرایشهای) باندی ندارم و همه جیمز باند هستند.
و چون این گفت صد کرور ایمان آوردند از هیبت آن سخن و کلهم باندها از عطاریها و دارالشفاها جمع شد و افراد سر و دست اشکسته نیز باند از خود رها کرده و توبه نمودند. پس از این سبب که دیگران را جز خودش داخل بنیبشر حساب نمیکرد لقب نارسیسخاتون گرفت.
روایت است که چون از دنیا برفت نکیر و منکر به چشم خواهری به بالینش آمدند و پرسیدند تو کیستی؟ فرمود: من شیخ محمودم. از شدت ذوب در شیخ محمود. رحمة الله علیها.
هکذا: تذکرة الپرزیدنت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ